من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

کاش ابر ها ببارند و ...

زیر نگاه تاریک اسمان ابری

رویاییترین روزهای جلوهگاه عمرم

بدون ترس از نور این تاریکی ها

به دنبال زمزمه های الهه ی نگهبانم

خواهان هر حرکتی از غرور اسمان شکافم

صدایش می گفت دنبالم بیا

بالای صخره های زندگی پر می زدم

کاش این ابر باقی بماند تا ابد

خسته ام از نور زرد چراغ ها

اما خواهم به رقص زیبای فرشتگانم

بستایم نور سفید وپاک ستارگان و ماه ها

این چه زمین و زمانیست که بنیاد به پا کردیم

محدود کردیم خود را به بهشت و جهنم

من می گویم جز فردوس چیزی نیست

می نوشد هرکس به پیکش از این شراب ناب

تا هشیاری میزان جایگاهت به باشد در بهشت

به این اندیشه مستانه ساده می زییم

عمر کوتاه سیاه سفید من دارد

صد شرف به لعاب رنگارنگ صورتک عمر شما

اشک فرشتگان به وقتش می بارد

چشم باز کنید و خوب ببینید

زندگی من رنگی ندارد که برود

اما از شما نمی ماند جز نگاری بر اب

طلوع  خورشید نمی خواهم ماه را می خواهم

اغاز نمی خواهم مسیر و پایان خوش است

این را بدان پایان شهنامه خوش است

تنها یک دعا به پیشگاهش دارم

باشد که این شب پایدار در قلبم باشد

باشد که این شب سراسر رویا باشد

باشد که روحم همیشه بارانی باشد

تا که شاید دوستانم

ببندند چترشان را زیر این باران

نظرات 2 + ارسال نظر
نوشی جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ق.ظ http://tameshki.com

این شعر از کی بود ؟

رامینا جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://raminagolemina.blogfa.com

سلام،خوبی؟
خیلی قشنگه!(اغاز نمی خواهم مسیر و پایان خوش است...زندگی من رنگی ندارد که برود...)خیلی قشنگه!
خودت نوشتی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد