هنوز مرد، تنها زانو زده،تنها مانده
چقدر سخت است
به تنهایی نظاره گر بودن
تنها شاهد زنده ی شعشعه ی نور از میان برگ ها بودن
از میان فریادها،از میان فاصله ی خاکستری آجر ها
تنها مجموعی که از تفاضل بودن ها باقی شدن
درد تلخ است،ولی دوای این جبر است
دست ها بستند،چشم ها فقط از اشک گشوده ماندند
او هنوز می داند نمی تواند من باشد
چیزی شده میان تو و ما بودن
تصمیمی شده میان آگاهی و پیک شراب بودن
بی وزن است،به کلمات من آهنگ داد
هنوز با شرم میگوید که شاید شعر است
می داند سخت است
شاخه ای بودن بر درخت نا پیدای هویت ها
پیوندی بودن بردیروز منحوس و فردای بی آفتاب
باید چتری باشد در برابر آخرین پرتوی آفتاب شبانگاهی
میان یک مشت کلمه ی بی مفهوم، پیوند ساز
نمی خواهد درک کند،می ترسد
به او می گویند مجنون است،به وقت شب بی گاه، رویای تابستانیست
اما بگویم که نگویید نگفتید
او از من جانی تر است،دنیای او از من دست بسته تر است
بی خیالی تنها را درمان این درد است
شما هم بی خیال باشید
وقت خوابم گذسته
اما پیک خونین شرابم،سرشار از هویت ها
هنوز نیمه پر کنار خوابگاهم باقی مانده
مثل اینکه خیلی ریاضی خوندی (;
چرت نگو!
سلام
می خواستم آدرس وبلاگ بهترین دوستم رو بهت بدم. به من که سر نمی زنی. حداقل یه سری به وبلاگ این دوستم بزن.حتما خوشت میاد.
ممنون
شعر پایینی رو دوست می دارم...
http://www.harfe111sepid.persianblog.ir/
امیر خان باز که داری میزنی تو خط غم و غصه
قرار بود از این فاز بیای بیرون که..
آپیدم
حال و هواس دیگه...میرن و میان...بسته به اینه که رو چه مودی باشم...
خوندمت گرم
خون
دمت گرم
آقا مارو خجالت دادی
محبت کردی که سر زدی
واژه های عربی انقدر درآمیخته شده با زبان فارسی که فارسی بی عربی خیلی بی نمک خواهد شد
در هر صورت چشم سعی میکنم
یا علی
سلام.قربانت خواهش میشه!
هنوز مرد.....................تنهاست؟؟؟
آره ولی کمی هوس کرده از این حالت خارج شه!
غمگین ولی قشنگ بود!میگم نمیخوای شعراتو یه جا چاپ کنی؟؟؟؟؟
مرسی.شوخی میکنی؟؟؟این همه آدم که شعرای قشنگ میگن و چاپ نمیشه اون وقت مال من که تو این کار بچم ر. چاپ کنن!
تا حالا بهش فکر نکرده بودم!
سلام
روزهای سرد پاییزیت گرم
آره دیگه. قاطی کردم همه رو گذاشتم کنار هم. بد شده نه؟؟
من همچین چیزی گفتم؟به نظر من از احساس گفتن همیشه قشنگه...
بازم مثل همیشه احمد داره آپ میشه!!!
منتظرتم امیر جان........
خیلی قشنگ بود
واقعا لذت بردم
به منم سر بزن
خواهش میشه...ممنون سر زدی...
او هنوز می داند نمی تواند من باشد
چیزی شده میان تو و ما بودن
از این قسمت خیلی خوشم اومد .;)
ممنون به ما هم سر میزنید.اینجا جاتون خالیه...ایشالا ترم دیگه میبینیمتون.
چشمانم اشک هایش را به حراج گذارده...
می خواهد برای دیدن لبخند تو ترهم جمع کند...
یادت باشد اگر آمدی چراغ بیاور.
دیگر سویی برای چشمانم نمانده...
از که نور می خواهی؟
من که در جهل و عاشقی گمراهم
من که دستم حتی به چشمانم نمی رسد
اشک دیدم را کور کرده
من دیگر از شعشه هایش روحم سویی ندارم...
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
گوش کن...
جاده صدا میزند از دور قدمهای تو را
چشم تو زینت تاریکی نیست
پلکها را بتکان,کفش به پا کن,و بیا
و بیا تا جایی,که پر ماه به انگشت تو هشدار دهد
زمان روی کلوخی بنشیند با تو
و مزامیر شب اندام تو را,
مثل یک قطعه ئ آواز به خود جذب کنند
پارسایی است در انجا که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است...
(سهراب سپهری)
[گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل]
بهترین چیز رسیدن به نگاهیست که از حادثه عشق تر است
اما من شانس ندارم
اگر همه را عشق به راه آید،مرا کلوخی به سر خواهد خورد
من نمی دانم این چه جنگی است
که من همیشه به آن بازنده ام
جز سرسپردن به راه،هیچ مرهی بر دردم ندارم
خواهش میشه ;)
جدی ؟!؟
تو رو خدا دعا کن این ترم زودتر تموم شه قبل از اینکه طاقت من تموم شه ، دلم همش اونجاست
باشه حتما آرزو میکنیم براتون.اینجا که سریع داره میگذره ایشالا برا شما هم سریع باشه!
وای امیر چکار کردی..؟؟
شعرت خیلی زیبا بود
مرسی
با این شعرهات این پریشان گوی رانده شده مارو خجالت بده.آخه با من نامهربونه ):
نگوووووووووووووو!گناه داره طفلکی!ولی بچه خوبیه هاااااااااا
خواهش میشه بازم ما رو شرمنده کردی!