من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

شب رو

من آنم که شب را به فریادم داغ کردم

همان که به گونه ی سرد پاییز سرخی دادم

همان شکل گنگی که از بی شرمی شبم را گرم کردم

در تاریکی شب و رقص باد سرد رویای شب

میان تک تک صداهای خنده میان سوز وزش باد و باران سرد

همان مرد مست شبروی تنها که شد آرزو بخش کوچه نشینان بد

همان کوچه نشینانی که داغ از می خون آلود گناهانشان به شب در فریادند و بس

همان که پریان را به وقت روز و شب وعده ی ساز می دهد از جنس نفس

همان مرد که تلاشش از برای حفظ عطرگل شببو بود و رویای شب

همان که از دوباره خلقش کردند مانند روز نو نخواهد بود

همان که از برای همه بود ولی به سوگندی از رسوایی ها بسته بود

همان که روز های کوتاه را به بلندی شب و طول پاییز فنا کرد

اگرکه ساز را آرام زدم من هیچ جا نخواهم بود تا ابد

همان وسوسه ی رویایی از جنس پاداش های الهی که آرام بخشند

در تاریکی شب در باغی از درختان سیب

زیر گرمای چراغی میان گل های سرخ من وعده خواهم داد

وعده هایی نفسانی از جنس زمزمه های عاشقانه

من برای این در باغ خواهم ماند

من به رویایی از خواستنی ها هزاران وعده خواهم داد

اما اولین آن ها به ترک بقیه خواهد بود

بقیه را زیرنور شمع خدایی که به من وعده داد

در دنیای رسم هر آرزو ،هدیه خواهند داد

نظرات 16 + ارسال نظر
مترسک پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ق.ظ http://mataarsak.persianblog.ir

چرا گرفته دلت، مثل آنکه تنهایی .
- چقدر هم تنها !
- خیال می کنم
دچار آن رگ پنهان رنگ ها هستی.
- دچار یعنی ؟
- عاشق.
- وفکر کن که چه تنهاست
اگر که ماهی کوچک، دچار آبی دریای بیکران باشد.
- نه، وصل ممکن نیست،
همیشه فاصله ای هست.
و عشق
صدای فاصله هاست.
صدای فاصله هایی که
غرق ابهامند.

(سهراب سپهری)

این فاصله ها از جنس ابهام اند از چه بودن چه خواستن...من گمنامم به یگانه اسمی از نوع بی هویتی...

خلیل پنج‌شنبه 16 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:40 ق.ظ http://khalil-khoshrou.blogsky.com

سلام...

خیلی زیبا بود امیر جان تشریف بیار خوشحال میشم

گل...

نظر لطفتونه...اومدم...

anna جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:38 ق.ظ http://mzedi.blogfa.com

rastesh o bekhay in me3 baqie nbud, kalamat sakht kenare ham qarar grftan y juraee rawun nbud

سلام.بذار به حساب اینکه هیچکس نمی تونه فکرشم کنه تو چه وضعی اینو نوشتم.

میثم جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:49 ب.ظ

امیر داری یکنواخت پیش میری.یه تکونی به خودت بده داداش

می دونم.شعر گفتن خوبش دیر به دیر پیش میاد.باید یه فکری کنم.

Sorour جمعه 17 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:59 ب.ظ http://3zeliyedustdashtan.blogfa.com/

سلام امیر
به روزم
یه سر بزن
باشه؟

دارم میام...

علیرضا رشوند شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:59 ق.ظ http://www.az-hame-ja.blogfa.com

سلام

راستی تا حالا فکر کردین مثلا یه زندودنی حالا به هر جرمی

قراره اعدام بشه !! شب آخر زندگیشه !!

طلوع فردا رو نمی تونه ببینه

تو سلول انفرادیش نشسته و معلو م نیست به چی داره فکر می کنه

شاید به گذشته هاش فکر می کنه یا به اتفاقاتی که به هر دلیل کار

اونو به اینجا کشونده

منتظره تا زندانبان بیاد سراغش و

ببردش واسه اجرای حکم !!! خیلی سخته

چند لحظه تصور کنید و خودتونو جای اون شخص بذارین

خوب حالا این شعری رو که واستون گذاشتم بخونید

و احساستونو بنویسید

آپم

منت به سرم بذارین و به خلوتسرای من قدم رنجه کنید

منتظر نفسهای پر مهرتون هستم

موفق باشید

یا علی مدد

مهسا شنبه 18 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:44 ب.ظ http://3lloleenferadi.mihanblog.com

گاهی وقتها نفهمیدن بهترین آسایش وآرامش دنیاست به دنیای رسم بر این است......

راست میگی.گاهی خیلی دلم میخواد دوباره بچه شم...

ُsorour یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:40 ب.ظ http://3zeliyedustdashtan.blogfa.com/

امیر نیومدی که...

اومدم

واردی یکشنبه 19 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:56 ب.ظ

منؤ می بخشی اما اعتراف میکنم از متن هات بیشتر لذت می برم.

ممنون.باشه بیشتر روش کار میکنم

رشنو دوشنبه 20 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:45 ب.ظ http://b-ordibehesht.persianblog.ir/

حس میکنم شعرات داره غنای بیشتری میگیره... این خیلی عالیه.
خوبی اینجا اینه که ادم راحت مینویسه و وقتی مینویسه راحت میشه.
به روزم و منتظر

کم کم دارم به خود قدیمیم می خندم.آدم مسخره ای بودم.دارم سعی میکنم کمی عوض شم.طول میکشه.

احمد سه‌شنبه 21 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:25 ق.ظ http://azfandack.mihanblog.com/

از اونجایی که همیشه دوست داشتم رک حرف بزنم اصلا متوجه ی شعرات نمیشم امیرخان....!!!
شرمندم........ولی سعی کن که برا ما فقیر فقرا هم یه جور بنویسی که بفهمیم......!!!
راستی دفعه ی دیگه که اومدم دانشکدتون یادم بیار تذکرتو بنویسم...........

باشه بعدی رو کمی ساده تر می کنم...

احمد چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:10 ق.ظ http://azfandack.mihanblog.com/

در راستای اینکه من الان بی کارم .....تذکرتو نوشتم..!!!!!
زدم تو وبلاگم......دیگه اگه خوب نشده ببخش مهندس!!

انا چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:02 ب.ظ http://mzedi.blogfa.com

ino too che waziati neweshti?
ye sar bia unwara

به قول ما دزفولی ها در حال اشکم پیچ بر اثر زیادی میگو خوردن!

رامینا چهارشنبه 22 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:39 ب.ظ http://raminagolemina.blogfa.com

سلام.
بازم مثل همیشه تشبیهات زیبایی بکار برده بودی ولی راستشو بخوای موضوع شعرت رو نفهمیدم.

سلام.شاید شما و بقیه حق دارید.دارم کم کم حس می کنم فقط دارم یه سری کلمه ی قشنگ پشت هم ردیف می کنم.سعی می کنم کمی وضع رو بهتر کنم...

رشنو پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:51 ق.ظ http://b-ordibehesht.persianblog.ir/

سلام. سوال جالبی دارم. دوست دارم بیای جواب بدی منتظرم.

نگار دلکش پنج‌شنبه 23 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 02:59 ب.ظ http://harfemanharfeto.blogfa.com

درود بر شما

خیلی عالی بود . موفق باشی.

ممنون لطف داری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد