اگر دیدی درون کوچه ی خاکی به سان یک مرد آفتابی
همان مردی که درگاه خانه ی جنون هایش
به مانند یک طاق باستانی بر آسمان بسته
همان که ابر خاکستری رنگ را به پاییز افکارش گریان کرده
اگر دیدی همین مرد ساده بر درختی اشک ریزان تکیه کرده
اگر دیدی به یادگاری ز سنگ باستانی سجده کرده
گمان کردی ز رسم تلخ ایامش عاشق شده و گریه کرده
بدان او را به فکر ساده ات خندان کردی
لبخند ساده ی گوشه ی لبانش را تلخ کردی
ای روزگار ببنین که چه جفا هایی که به من نکردی
منم آن مرد جاودان فصل پاییزم
حال به رسم تلخ بازندگی هایم زیر باران برگ ریزم
اگر حتی به دست سرخ زیبایت ز پوزش ها پاییز را باراندی
بدان بر چشم کور من این دست خونین است
نمی خواهم ز درد اندوهت خراشانم طفلک روحم
که جای سوزناک چنگت ،هنوز داغ است بر سازم
برو ای آخرین درد هایم، رهایم کن
که این پوسیده جسم باستانی همان زندان روح تابناکم
دگر از بهر زخم هایت ز زخمی نو تحمل نمی دارد
اگر خواهی این ابله دو باره بر نوازش سوزناک روحت خود را بیازارد
اگر می خواهی ز یادت هنور زخم هایم را بسوزانی
دگر از بهر من جاری نباش که من را به خود دوختی
اگر در جان من توانی بر گسستن بود ،می گریختم
دریغا که آخرین جانم را بر فریاد نام تلخ و زیبایت حدر دادم
اگه خوب نشده خودتون ببخشید همین الان تو کافی نت گفتم!
سلام دوست عزیز وبلاگ جالبی دارید عکسای جدید جعبه حتما به دردتون می خوره....
من برگشتم...
خوش اومدی...
ممنون امیر جان..
خواهش میشه بیتا خانوم...دوباره خوش اومدی!
سلام
اگه دوست داشتی بیا با هم بنویسیم
جای شما توی جمع ما خیلی خالیه.
به، امیر یه پیشنهاد کاری بهت شده. داری معروف می شی. کم کم میری تیم ملی.
چه می شه کرد.شهرت و هزار درد و مرض!
سلام منو ببخشید که چند وقی نبودم .
فقط اومدم خداحافظی کنم همین این روزها یاد آور بدترین روزهای زندگی سایلنته نمی دونم میتونم دووم بیارم یا نه می رم واسه یه سوال بی جواب جواب پیدا کنم دعا کنین بتونم
این روزها یاد اور اولین برخوردهای منه روزهایی که عشق رو فهمیدم
کاش نمی فهمیدم کاش اصلا نمی موندم کاش میرفتم
بعد 4 ماه دوباره همدیگرو دیدیم دوباره خاطره ها زنده شد دوباره لرزیدم دوباره یادم اومد که چقدر با هم گریه کردیم چقدر خندیدیم چقدر به هم گفتیم دوست دارم تا پای جون ...
خدا چه جوری باور کنم که دیگه مال هم نیستسم چه جوری باور کنم یار من بی وفا شده
این روزها اصلا خوب نیستم دعا کنین بمیرم همین
اگه نمردم بازم بر می گردم. شاید 28 مهر. تولدشه
در هر حال از اینکه تو این مدت به من سر زدین ممنون
میروم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما دل شوریده و افسرده ی خویش
خدا نگهدار رفیق..
الهی...امیر خیلی ناز بود...همچین چسبید!
خواهش می شه...شما ناز میبینید!
میگم اینجا چرا ایسمایلی نداره؟
راستی به روزم
یه سر بزن
از مشکلات بلاگ اسکایه!....اومدم....
اینقدر شعر نوشتی منم رفتم تو مایه های شعر ولی این بار از خودم نیست.........
خوشحال میشم ببینمت مهندس...........!!!
من یه ویروسم که از HIV هم قوی تره!
من و با دلواپسیهام توی نیمه راه گذاشتی
واسه این شب زده افسوس دیگه احساسی نداشتم
بزار تا از دو چشمام اشک بباره
شکسته من برات فرقی نداره
گناه توست که بر این حال و روزی
بسوز ای دل سزاواری بسوزی...
به سوز صدای این ساز شکسته من نیز سوزم...گر از بهرم وفایی بود سوزم...رهایم کن که بر سوز خود سازم که جسمی ندارم کز آن دودی بر آید...
یکی از این...
معذرت
سلام
یکی از این وبلاگ نویسای...
نمی دونم چرا از روی چه حسابی به شعرهای من میگه مزخرف...
میگه تکنیک نداره!!
سبک نداره..!!!
به جزئیات توجه نکردم و از این جور حرفا...
به نظرت چه کنم؟؟ یکی به نوشته های تو این طور بگه چه می کنی؟
از پریشانی این رانده شده ها پریشانم...
به این فلانی ... شده:ما اینجا از احساس توی یه نوشته لذت میبرم...در نتیجه ایشون برن کشکشون رو بسابن...
در حد شعر گفتن تو کافی نت خوب بود. مطلبی از سر درد دارم. دوست دارم نظرتو بدونم.
سلام دوس جون آبیدم .بیا مرسی
دارم میان...چند صباحی در راهم تا کزین دیار جنون زده پر کشم...