من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

میوه فروش تنهایی...

اگر گاهی نمی خواهم ز خود خوانم

گر از درد و جنون هایم بر آسمانم فغان کرده،ز او مرگی آسان خواهم

نه اینکه بنده ای ناشکرم و به قدر شآن و جایگاهم نادانم

نه اینکه دوست نی دارم که از احساس رنگارنگ خود خوانم

منم طفلی اجیر حسرت عشق و چهار فصل احساسم

که بند بندگی را به دست ساده ی رویای آغاز و

به چشمان درخشانم ،به سان یک ستاره ی قطبی

به مانند گوهر ها،به شکل قطره عشقی که چکید در پاییز رویاها

درون برکه ی آرام فکر و آرزوها

بر الگوی گره های تاریک و سخت چون سنگ احساسش

 گنگ چون ذهنم ،به این نفرین شده دستم، سخت بستم

اگرنقش قشنگ آرزویم را به میل خود خراب کردم

نه اینکه بر رویایم،عشقی پایدار و قدرتمند نورزیدم

یگانه آغازین رویایم ز بنیادی سیاه بر باد بودش

حال که آن را به دردی جانکاه خراب کردم

یگانه قصری از مرمر،از الماس های رنگارنگ

چنان خوفناک مانند قیامت محشر

چنان ساده به سان کلبه نوراندود شبان های آسمانی

به یاد تک تک آن نازنین اشک ها و لبخند هایم

به یاد آن یگانه که شکست گوهر احساسم،می سازم

حال می ایستم با غروری از سر مستی می گویم

کیست جرئت دارد دلش را با این قلب بسنجاند

منم آن کس که با خنده مدعی را ز راهش به سوالی ساده می پیچانم

هر آن کس که از احساس راستینم آگاه است

می گوید با خنده

حال پیدا کنید آن یگانه میوه فروش تنها را

نظرات 23 + ارسال نظر
ANNA جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 08:47 ب.ظ http://mzedi.blogfa.com

foqolade bud, sarshar az ehsas
baaz ham sabke khorasani
baaz ham yade akhawan!

جاوید باد نامش!
ارباب رویای رستاخیز...این مرد آرزوهایم...مردی نه از جنس اولا نه ثانی ها...او اخوان ثالث بود!

VarTan جمعه 3 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:46 ب.ظ http://cubazaknews.blogfa.com

قیامت همچینم خوفناک نیس!

می دونم یه چیزه...یه تیکه ی ادبی بود!

مترسک شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:38 ق.ظ

حسووووووووووود
حسووووووووووووووووووود

ها ها ها

هه ههه هههه هههههه....بیمزه!
مرسی اومدی

سمانه مالمیر شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:21 ق.ظ http://www.samatnt.blogfa.com

حس انفجار ندارم هیچ وقت
الکی...


این دفعه از یه حس نوشتم فکر کنم

میام به زودی...

میثم شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:21 ب.ظ

عزیزم فکر کنم شآن رو اینجوری می نویسن نه شعن.آفرین ادامه بده

درستش کردم!

sorour شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:17 ب.ظ http://3zeliyedustdashtan.blogfa.com/

ااااااااا امیر؟
خودت گفتی بلا؟؟
چه خوب بود!
کلی حال کردم.
دمتان گرم!!!!

سلام.خواهش می شه!خیلی ما رو می لطفی!

sorour شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 03:18 ب.ظ http://3zeliyedustdashtan.blogfa.com/

راستی
به روزم
بدو بیا

بلاگفا باز نمی شه!
چی شده؟یکی به دادم برسه!

رشنو شنبه 4 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:43 ب.ظ http://www.b-ordibehesht.persianblog.ir

زیبا بود... راستی اون عکس دیگه جا نداشت عکس تو رو هم میکس کنم ... ما همه میکسیم!

ممنون سرزدی...به وقتش مرا هم یاد کنید!

احمد یکشنبه 5 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:52 ق.ظ http://azfandack.mihanblog.com/

کم کم دارم میفهمم چی مینویسی...فک کنم موتور احساساتم روشن شده مهندس....!!!
ولی یه خورده ریپ میزنه!!!چی کارش کنم!!؟؟

اشکال نداره.خود منم همیشه ریپ می زنم بجاش همیشه خر فهم می شم!

بی تا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:10 ب.ظ http://bitsin.persianblog.ir

امیر جان مامان! باز که غلط املایی داری پسرم!
آخه جرات این طوری نوشته میشه؟؟
در جواب شعر من عجب شعری گفتی...زنده باشی
آرام باشی و آفتابی

بابا من نمی تونم همزه چاپ کنم!
مرسی!خواهش میشه!
یافتم:جرأت

بی تا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:15 ب.ظ http://bitsin.persianblog.ir

امیر ؟؟؟؟
پس تو تو مدرسه چه کار می کنی؟
مدعی رو این جووووووووووووری می نویسن؟؟؟
آخ آخ..!!
فردا میام مدرسه ببینم این خانم معلمتون به تو چی یاد داده...

بابا مدعی روکه درست نوشتم!
چرا امروز همه اینقدر به من گیر میدن!من املام همیشه ۲۰ بوده!

انا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:20 ب.ظ http://mzedi.blogfa.com

رد میشدم خواستم بگم:
سلام!

به قول یکی از معلمام: و علیک!

بی تا دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 01:43 ب.ظ http://bitsin.persianblog.ir

مدعی با ع نوشته می شه!!!
جرات هم الف می خواد..!
همزه چیه؟
فردا با پدرت بیا مدرسه...........

مدعی با ع نوشته می شه!!!
این چیه داری می گی!فکر کنم فونتت خراب شده!

VarTan دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:16 ب.ظ http://cubazaknews.blogfa.com

ها؟

ها!
عزیزم تو نمی خواد نگران بشی!

VarTan دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:42 ب.ظ http://cubazaknews.blogfa.com

هون؟

عزیزم اونی که تو میگی بش میگن هان؟ که معادلش در فرهنگ با ادبا میشه چی یا بله؟ چیز های دیگه هم می گن که اینجا نمی شه گفت تو دانشگاه چندتا جدیدش رو یادت میدم!

واردی دوشنبه 6 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 11:50 ب.ظ

امیر ! برادر!
ما، میوه فروشان تنهاییم.
پس بی خودانه ست اگر پی مشتری بیش از نیازمون بگردیم.
پیروز باشی

موافقم برادر جان!فقط خود من و تو طعم میوه هامونو چشیدیم!

VarTan سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:43 ق.ظ http://cubazaknews.blogfa.com

ههه
من که بی ادب نیسم که بخوای اونا رو بم یاد بدی پسر!
هون یه معنی عرفانی داره دادا!!بیای تو کارش گیج میشی(بسی مبحث سنگینیه!)

باش عرفانی هم میرقصن؟

فاطمه سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 12:58 ق.ظ http://http://mahz87.blogfa.com

سلام قشنگ مینوسی البته اگه واقعا نوشتهای خودته

سلام.مرسی سرزدی.بله با اجازه شعرای خودمن!

بی تا سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 04:50 ب.ظ http://bitsin.persianblog.ir

روحم شکسته...
کودک درونم گریان شده...
احساسم زیر پا ماند...
قلم از دستم افتاد...

دیگه نمی نویسم.دلیل رفتنم تو آخرین شعرم مشخصه...

دلایلت منطقی نیست.اگه داری واقعا میری و دلیلات همیناس ترسویی.قبول نمی کنم حتی اگه برات مهم نباشه.مشکلات و نوک شکسته ی قلمو و اینجور چیزا همیشه هست.کودک درون وقتی گریه می کنه که می خواد بت بگه منم هستم و زندم.مشکل از خودته.
رفتنت شرافت مندانه نیست.

مهسا سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 07:49 ب.ظ http://3lloleenferadi.mihanblog.com

سلام دوست عزیز زیاد آبیدی ها دوست داشتم دوباره جوابهای نظرات جالبتو ببینم حیف آب نیستم

سلام.چه عجب!بلاخره یه خبری ازتون شد!ما منتظریم ها....
من که با کله میام!

بی تا سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:07 ب.ظ http://bitsin.persianblog.ir

دستم دیگه انگیزه واسه نوشتن نداره هر چند دلم همش میگه و میگه...
مهم نیست که دیده نمی شم.تازه گی ها دیگه تو آیینه هم خودم رو نمی بینم...
حرفام تکراری شده و گوشم پر
گاهی اوقات توی مسیر زندگی جا نمی مونی...جات می ذارن.
با خودم قهر کردم.
خودم رو تنها گذاشتم.
حالا دیگه حتی از خودم هم انتظاری ندارم.
زندگیت آفتابی و آسمان دلت آبی

مهم نیست که خودت از خودت انتظاری نداری.ما داریم و این انگیزه ی کمی نیست.

بی تا سه‌شنبه 7 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 09:09 ب.ظ http://bitsin.persianblog.ir

شکسته‌ام
و هیچ‌کدام‌تان ترک‌های عمیق روحم را نمی‌بینید
غریبه‌های شهر امروز
اشک‌های مرا لبخند زده‌اند
و هزاران افسوس
شما که آشنایی‌تان بهانه اشک است
لب‌هایتان که هیچ
شنیدن‌ صدای‌تان حتی
در دست‌رس نیست...
امشب روح شکسته‌ام را
با تمام امیدهایی که به آشنایی‌تان بستم
در دورترین گورستان خاک خواهم کرد
آسودگی خیال‌تان را سور دهید آشنایان
از امشب من هم غریبه‌ام...

به آشنایی شب امیدوارم
که چهره های نورانی به شب درخشانند
گر از نوای روح و ساز قلب شکسته ات دلگیری
به سوز و گذاز عاشقانه ی قلب های ما مشغول شو
که دسته دسته این ساز های شکسته به سیمی از زر ناب
روح های عریان این ساده مردمان آسمان شب را به یاد اندازند
ز هر خدا حافظی به نام آن یکتا امید بازگشتیست به هر بیتا
فردا را ز امیدی به بازگشتت بدان که ما شادیم

سمانه چهارشنبه 8 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:41 ق.ظ http://www.samatnt.blogfa.com

اگر از حرف عاشقانه بدش بیاد که زنش نمی شم که!!!

هه هه هه هه هه!
من موندم خدا موقع خلقت شما به چی فکر می کرده!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد