آهای قاصدک،خَنیانگر رویای من،شیدای من
آن یگانه که تار هایش می نواخت احساس من
تنها شدم،رسوا شدم،نمی آیی یادم کنی؟
بیگانه و بر دست او زخمی شدم،نمی آیی آشنایم کنی؟
محدود و زندانی شدم،نمی آیی بر حضورت شادم کنم؟
من که هرجا می زدم آواز بی صدا را زِ یادت
من که می ساختم قصر آسمان را بر حضورت
او هم اکنون رسم نامردی هایش را می زند بر بنیادم
او که از خارهایش بست در گلویم،داد و فریادم
نمی آیی آن گل سرخ را بر دار کنی؟
نه نمی خواهم،کاش می آمدی فقط مجازاتش کنی
ذات او بد نیست،زخمی می کند هرکه خواهد لمسش کند
اگر گلخندش نمی نماید،تا مبادا گلبرگ ها را لمسش کند
گر اشک نمی ریزد،تا ترنم شبنم نلرزاند احساسش را
گر از تنهایی داد نمی زند،نپژمرد سبزه های شیفته اش را
می دانم می گویی دیوانه و مجنون شدم
از دست این جنون های بیگاهم عاصی شدم
از بی گناهی معذوری،درد عشق نمی دانی
فقط از میان فغان های امثالم،این نام را می دانی
اگر شکاندم غرورم رفتم پِیَش ،دیدار به قیامت
ممنون و شکرگذار که دادی به من اندک وقتت
سلام.خوبی؟
خیلی قشنگ بود.
موفق باشی
مرسی سرزدی.ممنون
راستی،قالب وبلاگ جدید مبارک...خیلی قشنگه.
به قول سینا خیلی خستس...
سلام
نسبت به قبلیات ضعیفتر بود به نظرم!
اصرار بیش از حد برای موزون نوشتن عنان کار رو از دستت در اورده!
هر وقت یه مطلب می نویسی یه هفته بزار کنار بعد دوباره بیا سراغش و اصلاحش کن!
باید توی آرامش بنویسی نه موقعی که احساساتی هستی
این تجربه ی منه!
ببخشید اگه رک صحبت میکنم!
سلام.ممنون که سرزدی.انتقاد بجایی بود.قبول دارم.اینو یه دفعه نوشتم و پست کردم.رک بودن خیلی بهتره.مرسی.
ممنون از نگاه مهربونت ،
صفای دلت
شیرینیه کلامت و...
روزگارت ارغوانی
مرسی.خیلی قشنگ بود.
amir emshab ye zang bem bezan hatman
سلام دوست عزیز.مطلب اهنگرت خیلی به دلم نشست...مطلب جدید دارم بی کلام بهتر از صد کلام. خوشحال میشم نظرتو بدونم.
مرسی سرزدی.اومدم
چقدر پیش زمینه ات رو دوست دارم...
بیخیال خدا بزرگه