من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

کشتی

کنار ساحل ابری ابدیت

در حضور خنک خدایان مه الود

کشتی نقره فام روحم را به اب انداختم

ان را به اشک می الود اسمان پاک کردم

تا که ردی سرخ از مسیر فکرم به یادگار بماند

بادبانی از پر مرغان دریایی هوا کردم

شاید به وقت حضور مرغان مهاجر پر بکشد

ان را از چوب سپید دست و پایم ساختم

تا که جای پای ریشه هایم بماند باقی بر اب

تا که دستانم دهند مسیری زیبا بر باد

قلبم را به نوک کشتی هادی کردم

تا به هر تپشش روح عریانم را به پاکراهش برقصاند

اشک تمام عاشقان را به کوزه ای ریختم

تا به این مسیر طولانی و صعب

عطش روح سردم را فرو نشاند

طبع من سرد است اما مگر چه ؟

سردی من نه سردی یخ ها

به سان سردی نعنا با تندی وتلخی

به سان فصل پاییز همراه خشخش برگ است

این کشتی می رساند مرا مرگم

اما پس هر مرگ زندگی و پس هر زندگی مرگ است

کاش تا ان هنگام

پر های بادبانم نریزد بر اب

پاهایم ریشه کنند در اب

طرح زندگی و عمر من

نقاشی سرخ کودکی باشد بر اب

صدای نگاهم بپیچد در باد

نظرات 1 + ارسال نظر
رامینا جمعه 9 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 09:25 ب.ظ http://raminagolemina.blogfa.com

مرسی منم خوبم.ای بدک نیست!مزاحم؟!!!!!کی گفته شما مزاحمی؟من اصلا نمی فهمم چرا این فکر رو کردین ؟
میشه بگی منظورت از :"طبع من سرد است اما مگر چه؟ سردی من نه سردی یخ ها،به سان سردی نعنا با تندی و تلخی!"چیه؟؟؟
سردی نعنا با تندی و تلخی رو قبلاهم توی یکی از شعرات دیدم اگر اشتباه نکنم.
شعر هات عالیه!پر از احساس به خصوص این شعر که در حین سادگی زیباست!من شعر های ساده ولی معنی دار و بامفهوم رو خیلی دوست دارم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد