من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

جنگل تاریک تقدیر

میان جنگل تاریک تقدیر

به سان یک گرگ زخمی

به دنبال سرنوشتم دوانم

اما ذهنم پریشان است

لعنت به این افکار مه الودم

که من را میان این جنگل گمراه کرد

کاش دستی از این مه بود

به سردی دست گرمم

که هدایتگر روح عریانم بود

افسوس که اگر می بود

من ارباب ارواح اذهان بودم

نظرات 1 + ارسال نظر
واهی گویه دوشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1388 ساعت 12:25 ق.ظ

دلیلی نداره در برابر همه ی دنیا تدافعی بایستی.
مث کرگدن باش....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد