من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

من و جنون های بی گاهم...

هرزنویس هایی بر کف دستم

هنوز زندگی باقیست...

به همراه اسب یکه تازم

به سرعت نور و برق و باد

عقاب ها را پس می زنم

با صدای سم هایش بر سنگ

صدای رعد را به سخره می گیرم

زیر بارش ریز باران

به نور نگاهم برق را جذب می کنم

باران برای من اشک می ریزد

اندوهی به دل دارم

که اسمان را به گریه می دارد

ظلمی به خود کردم

که جورش را تا اخر دنیا به دوش می کشم

امان از دور چرخ چرخنده

که خود را ز من دور می دارد

اما من هنوز می تازم

هنوز زندگی باقیست

تا شقایق هست زندگی باید کرد

دیروز به من لطفی کرد

امروز به من وقتی داد

فردا امیدش را به من داد

میان نور رنگین نگاهش

پس از هر ریزش باران

به جلوه ی زیبای رنگین کمانش

می کند یادم

می تازم تا اخر دنیا

اما بدان ای پیر اگاه

زمین من صاف و یکدست است

من این را خوب می دانم

من ان را از برای خود خلق کردم

شاید در اخر دنیا

از برای بوسه ی باد میان موهایم

خود را از گناهم رها بینم...

نظرات 1 + ارسال نظر
واهی گویه سه‌شنبه 30 تیر‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ

آقای راهدار !
سلام.
از اینکه اون مطلب نظر مثبت شما رو جلب کرد خوشحالم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد