دیر جنبیدم
مهتاب تابید بر من
برادرم بیدار شد
من مجنونم
دروغگو مرا برادری نیست
بگذار حرفم زنم
افسوس...می شنوم
من مجنونم
نفرین بر این نام
به وقتش نام ها دارم
فرهاد خسرو ...
اما جنون ذات من است
میان دیوار گل-رقصان من جاریست
به وقت احسن-پرستش ها باقیست
گرما-وجودم عاریت از عشق
ندارم هیچ چیز از تهی-خودها
به دنبال شیرین-لیلی ام گریزانم
به ناگه بندم انداختند
اگر دیدی شیرینم را بگو
بیچاره فرهاد را به کوه بیستون سنگ کردند
اگر دیدی لیلی را بگو
که مجنون را به هم خونش بند کردند
اگر دیدی عشقم را بگو
مرا به اندوه عشق دوباره خلق کردند
به نا جرم بخشش عشق-اتش
به قلب سرد انسان ها
میان دشت تاریک اسمان
به زنجیر نقرگانش
بستند شاید مرگ بینم عشقم را
اما به این سال ها
ریختم اشک پایش
که بینم طلوع سرخ عشقم را...